محمد امينمحمد امين، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره
الينالين، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

محمدامین و الين عزيزم

چندتا كلمه تازه

كلي كلمه ي جديدم ياد گرفتياااااااااااااااااا! آفرين گل پسره مامانيييييييييي. به متكا ميگي  اقاقه به بابا قدرت ميگي بابا ادت به ميعاد ميگي ميااااااااا به قاشق ميگي قاقا ولي پلو رو خوشگل تلفظ ميكني ميگي پلووو پلووو پلوووو  تا بهتم پلو ندم ول كن نيستي البته به كل خوراكياي موجود ميگي به بهههه به به. با ديدن موووز و اجه هم از خود بي خود ميشي قربوووووووووووونت برررررررررررررم من كه انقد شكمويي! بعدا كلمه هاي ديگه اي رو هم كه ياد گرفتي برات مينويسم كه بزرگ شدي يادت نره. عاشقتم قندعسل مامان، الان بايد برم فيلم ببينم.فعلا باباي خدافظي به سبك محمد امين: باباباييييي   ...
31 شهريور 1391

محمد امين نق نقوووو

آخ آخ آخ دیدی چی شد؟؟؟؟؟ سرماخوردییییییییی!!!!!!!!! آخرش ازین میعاد ورپریده سرما خوردگی گرفتی. اونم خیلی شدید.خیلییییییی حالا من چیکار کنم؟؟؟ کلی غرغر میکنی ،همش گریه میکنی، نق میزنی، نمیذاری من بخوابم، الهی مامانی فدات شه ولی خب حق دارم ازت گلایه کنم که بعدا که بزرگ شدی بخونی دیگه!!!!! نه؟؟؟؟؟؟ میدونم تو هم به من حق میدی الهی فدااااات شم زودی خوب شو تا مامانی هم راحت شه بووووووس نفس مامان   ...
31 شهريور 1391

قند عسل

سلامي به گرمي شيطنتهات با کلي زحمت مي خواستم خوابت کنم چون خيلي خوابت مي اومدولي چشمت روز بد نبينه همين که پشت چشمات گرم شد ميعاد ور پريده اومد بالا.و تو نخوابيدي اولش دستش به دستگيره در نمي رسيد و در مي زد تا در رو براش باز کنم ولي ديروز براي اولين بار خودش در رو باز کرد. با همم که بازي نمي کنين . همش دعوا مي کنين. ميعاد سرما خورده، ايشاله تو نگيري چون ديروز تا شب همش پيش هم بوديد. خيلي قشنگ به همه سلام مي کني و سرت رو تکون مي دي و مي گي للام. تقريبا همه دندونات در اومده.  قربونت برم خيلي دوستت دارم. 
28 شهريور 1391

شيطون پسرم سلام

چون سر کار مي رم يک هفته مامان مريمت زحمت نگه داشتنت رو مي کشه و يک هفته هفته هم مامان نسرينت نگهت  مي داره . خلاصه همه ياري مي کنند تا من بچه داري کنم.اين هفته نوبت مامان مريمه . يه کم اذيت کردي چون همش دنبال ماماني هستي و پيش عمه مرضيه واينميسي . ايشاله وقتي بزرگ شدي زحماتشون رو جبران کني. تا بيدار مي شي  مي توي راه پله و مي گي ادم ادم. وقتي خاله اعظم و ميعاد مي ايند بالا .همش با ميعاد دعوا مي کني. سر هر چيز کودک دعواتون مي شه و از دست هم مي کشين . با اينکه از هر چيز 2 تا داريند ولي اوني رو مي خواهيند که دست اون يکيتونه. خلاصه يه اعصاب فولادين مي خواد با شما دو تا سرو کله بزنه. به نسبت بچه خوبي هستي. با بايي رفتي سر ساختمون و...
16 شهريور 1391

بدون عنوان

سلام ديروز خونه مامان نسرين وقتي رسيدم خونه خواب بودي که توي راه دعا مي کردم مامان نسرين نخوابوده باشه که با هم بخوابيم  ولي متاسفانه خواب بودي و تا 11 شب هم نخوابيدي. توي خونه باهم بازي کرديم . مي خوام از جيش بگيرمت . بازت کردم و سه يا چهار مرتبه ازت پرسيدم جيش داري مي گفتي نه دوبار هم سرپات کردم ولي جيش نکردي.اومدي توي خونه و روي سراميک جيش کردي بعدم با خوشحالي به من گفتي ماماني جيش و فرار مي کني. هر چي بهت مي گم بايد قبل از اينکه جيش کني بايد بگي گوشت بدهکار نيست و فکر ميکني باهات بازي مي کنم. البته اينم مي دونم نبايد تو رو اذيت کنم .چون توي مقاله اي خوندم که به پچه ها سخت نگيري و هيچ بچه اي با پوشک وارد دانشگاه نمي شه .  ...
8 شهريور 1391

سلام- يه روز معمولي

خدمت گل پسرم بگم که روز پنج شنبه واکسن 1.6 ماهگيت رو برات زدم. قدت شده بود 83 و وزنت 12.200 گرم و دورت سرت هم يادم نيست. الهي شکر زياد اذيت نشدي فقط تب داشتي و يه کم پاي سمت چپت مي لنگيد.  راستي دخمل خاله مريم هم به دنيا اومده و اسمش رو ويانا گذاشتند. توي بيمارستان به خاطر زردي بستري بوده که امروز صبح مرخصش کردند. نازي الهي زود زود خوب بشه. ديروز از سر کار که اومديم خونه بعد از خوردن ناهار با هم رفتيم آب بازي تا ساعت 4. بعدم خوابيدم تا6:30 به محض اينکه بيدار شدي بهانه د د رو گرفتي. اونقدر بهانه گرفتي که مجبور شدم ببرمت بيرون . توي زمين هاي جلوي خونمون اسب و گاو بسته بودند که شما سر گرم  کرد. شب خونه رو دستمال کشي و گردگيري کر...
7 شهريور 1391
1